آنقدر دوستت دارم نگفته روی لبهایت داری که شک نکن امروز
وقتی از میان عطر قهوه تماشایت می کنم خواهم پرسید نفس جان
این لبها روی صورتت سنگینی نمی کنند نگرانم ها این بار هر چه بگویی
دیگر مهم نیست اصلا اجازه بدهی ندهی کسی باشد نباشد من برشان
میدارم و با خودم میبرم به خیال تا دوستت دارم های نشنیده ام را بشنوم
راستی جایت هم خالی ....
:: برچسبها:
دلنوشته فراق,
|